حکایت مجنون

حکایت مجنون

مجنون

روزی مجنون در بیابانی به شوق دیدن لیلی می دوید . او چهره ی لیلی اش را در پشت کاروانی  دید که به جماعت ایستاده بودند . به همین سبب بدون توجه ، صف نماز کاروان را بر هم زد و به سوی لیلی اش شتافت .کاروان نمازشان را شکستند و کسی را فرستادند تا او را به نزد مهتر بیاورد . هنگامی که مجنون را کشان کشان آوردند

 مهتر کاروان  بدو گفت : که هستی جوان ؟!

جوان گفت : مجنونم .

مهتر گفت : می دانستم که مجنونی زیرا هیچ عاقلی چنین نمی کند .

مجنون : مگر چه کار خطایی کرده ام ؟!

ای دیوانه  تو بین ما  و خدایمان  فاصله انداختی و صف نماز ما را بر هم زدی ؟" 

مجنون که تازه متوجه کار ناشایست خود شده بود اندکی تامل کرد و  گفت: 

من لیلی ام را دیدم و جماعت شما را ندیدم .گفتم شاید شما هم فقط خدایتان را می بینید .

بازنویسی احمد یوسفی 

۳ ۰ ۳ دیدگاه

دیدگاه‌ها (۳)

مریم سادات خطیبی

۰۹ بهمن ۹۲ ، ۲۱:۴۸
سلام واقعا لذت بردم . وای بر ما نمازگزاران غافل

پاسخ:

۱۱ بهمن ۹۲، ۱۱:۲۳
ممنون از حضورتان 

سلام

اینقدر به دلم نشست که نتوانستم پیام نگذارم . چون خیلی اهل کامنت نیستم . ولی این چیز دیگری بود .

پاسخ:

۱۹ بهمن ۹۲، ۰۲:۰۸
تشکر فراوان از کامنت شما 

حرف لر(کانون وبلاگ نویسان لرستان)

۰۷ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۰۹
سلام
خداقوت همسنگر عزیز
مطلب بسیار زیبابود با ذکر منبع و نام نویسنده مطلب در سایت "حرف لر" و سایت "حرف تو" منتشر گردید.
 یا علی مدد

پاسخ:

۸ خرداد ۹۳، ۰۰:۵۱
سلام . ممنون از شما 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

پوشش اصیل ایرانی - اسلامی

حضرت علی (علیه السلام) فرموده اند: صبانه المراه انعم لحالها و ادوم لجمالها: حفظ، حراست، پنهان کردن و دور داشتن زن از نامحرم بهترین نعمت و خوشبختی برای اوست و زیبایی، دلربایی و جذابیت او را گسترش می دهد.

آخرین مطلب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
پیوندها
بایگانی